loading...

سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بازدید : 0
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 4:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پنجشنبه ۱۳ دی ۰۳

سِرِ میخانه‌ی ما رابه آسانی نخواهی برد
به باد ار سر رود امّا پشیمانی نخواهی برد


درون معبد جانان گِلِ فریاد می‌ورزند
به دل خواهی بجوشانی، به پیشانی نخواهی برد


کلام رمز دوشینه درون جام می‌ریزم
از این پیمانه‌چرخانی پریشانی نخواهی برد


بدین شیخی و خاخامی‌نمان در خویش و راهی شو
چنین ترکیب دیوانه به دامانی نخواهی برد


به خامشگاه بی‌خویشان بیا و خرقه آتش کن
که‌‌‌ای دردِ سراسیمه تو درمانی نخواهی برد


سخن کوته کن و حلمی‌به کوی راستمردان زن
چنین با خوی زرتشتی مسلمانی نخواهی برد

کتاب صد غزل
حامی‌باش

بازدید : 1
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 4:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دوشنبه ۱۲ آذر ۰۳

هم چهره‌ی سبحان تویی، هم جلو‌ه‌ی قهّار تو
قهرِ تو را بوسیده‌ام‌‌‌ای مهرِ مردمخوار تو


نی مذهبی سوی تو شد، نی عالِم از موی تو شد
عاشق تو را فهمید و بس‌‌‌ای عشق را بیدار تو


نی صوفی و نی فلسفی، نی چرخ‌چرخانِ دفی
نی ثابتی نی منتفی‌‌‌ای حضرت دوّار تو


راهِ تو از فرقِ سرم تا آسمان‌ها فاش شد
تاجِ تو چون کنکاش شد، دیدار تو دیدار تو


از باختر من باختم، مشرق‌زمین را تاختم
هم سوختم هم ساختم، از کارِ من در کار تو


زیباست این دل داشتن، این کاشتن برداشتن
این شیوه‌ی افراشتن از معبدِ زنّار تو


با ما شفاعت کار نیست، جز درد ما را شار نیست
در خلوتیم و جمع را کاریم و هم همکار تو


حلمی‌به سوی ماه کن این مردم بدخواب را
همراه کن بی‌تاب را‌‌‌ای حاملِ اسرار تو

بازدید : 0
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 4:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واگذار کن و گوش‌به‌زنگ باش!

بیدار باش و ببین!

در رویاها به سایه‌های خویش نظر افکن!

ردّپای خویش در تاریخ پیدا کن و به دنبال خویش راه بیفت!

راه ساده است.

کلمات ساده‌اند.

بایست دید، بایست شنید.

آنکه می‌بیند و می‌شنود در راه است.

اتاق نورانی، تاریک است.

پرده‌ها را بکش!

در تاریکی روشنایی‌ست.

حلمی‌* کتاب روشنا

برچسب ها
بازدید : 1291
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 7:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن مست و پریشان و جفاکاره منم
بی‌خویشتن و به مرگ صدباره منم

آن زاهد ناکرده‌گنه باش و بمان
هم مفلس و هم بی‎کس و بیچاره منم

صد راست تو گفتی و یکی راست نشد
همدست دروغ و آن ریاکاره منم

همپای حقی و همچنان فضل فروش
بر خاک فتاده هر دم آواره منم

آن واصل والا و وفادار تویی
بی یار و نگار و مُلک و استاره منم

من دور فتاده‌ام، تو حقدار بمان
سرگشته و بی‌خانه و بی‌قاره منم

پنهان چه خوری باده و حاشا چه کنی
بنگر که به می‌به غسل همواره منم

پیمانه‌کشم به خانه، نشناخته‌ای؟
من حلمی‌بدنامم و می‌خواره منم

آن مست و پریشان و جفاکاره منم | غزلیات حلمی

Let's block ads! (Why?)

بازدید : 810
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 7:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حال بایدجرأت کنیم آنچه به سخره می‌گرفتیم در آغوش کشیم، آنچه طرد کردیم به خویش دعوت کنیم. حال باید جرأت کنیم - وه زین خستگی، وه زین فرسودگی! به جهنّم می‌سپارمتان‌‌‌ای طفلان اندوه و عزا! - جرأت کنیم به شعف، این ناممکنِ خدا.

بسیار تلخ است این تنهایی و تک‌ماندگی، لیکن شیرین‌تر از این نیست، و برتر از این درگوشه‌جهان‌بودن نیست. سنگ را ببین! مرا می‌نماید در انعکاس هزاره‌هایش. درخت را ببین! او منم پای‌سخت. سگ را ببین! آه او فردای من است، چون او عشق ورزیدن هنوز نتوانسته‌ام.

هنر من این است که در تاریکی شب‌های طولانی در روح برخیزم و در روح، در خدا برخیزم، و در خدا، بی خود، با جهان سخن گویم. هنر من این است جسم خویش پاک کنم، و بی جسم، بی ذهن، بی روان، در روح، در خدا، بی خود، با جهان سخن بگویم. با تمام جهان‎ها.


حلمی‌| هنر و معنویت

حال باید جرأت کنیم | هنر و معنویت | حلمی

Let's block ads! (Why?)

بازدید : 817
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 7:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چرا؟ چه رنج‌های سخت کشیده‌اید و چه عرق‌های روح ریخته‌اید و چه هدایای ارزنده تقدیم زندگی داشته‌اید که پنداشته‌اید شایسته‌ی وصل‌های بالایید؟ چرا؟ از شما چه بهشت‌ها برآمده؟ چه نغمات بهشتی ساخته‌اید و چه رقص‌ها از خون جان خویش بر زمین پست برآورده‌اید که چنین حقیر سر به تکبّر افراشته‌اید، جسم پست مقدّس پنداشته‌اید و دیگران نه به راه حق، بلکه به خویش خوانده‌اید؟

چه بوم‌ها از رنج رنگ‌ها خلق کرده‌اید و چه بیماران در شکنجه‌ی شب‌های طولانیِ پنداری بی‌سحر شفا داده‌اید؟ چه سمفونی‌های الهی برافراشته‌اید؟‌‌‌ای مستکبران!‌‌‌‌ای زاهدان!‌‌‌ای خود به خود وصل و مقام دهندگان!‌‌‌ای بندگان القاب و خواب و سراب! بهر زندگی چه قربانی‌ها داده‌اید؟

ای فقر و‌‌‌ای ثروت، و‌‌‌ای برکت کوتاه مقدّر!‌‌‌ای انسان،‌‌‌ای طبقات شرم بر خاک بی‌شرمی!‌‌‌ای سپیده‌دم جامانده در گلوی شب!‌‌‌ای سرود،‌‌‌ای ترانه‌ی آزادی بر آنها که نمی‌دانندت و آرزوت می‌کنند!‌‌‌ای جامها که حقیقت خویش در انعکاس خویش می‌بینید، و در سر مستی و در دل شعف می‌بارید!‌‌‌ای ستارگان بی‌شماره‌ی شب! بر آدمی‌شفقّت کنید، بر این شفیره‌ی نور در جستجوی راه سترگ.

حلمی‌|‌هنر و معنویت

آدمی، شفیره‌ی نور | هنر و معنویت | حلمی

Let's block ads! (Why?)

برچسب ها
بازدید : 753
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 2:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دیده ز ایّام گیر، زین همه بالا و زیر
گوشه‌رو چون روح باش، گنج غنیمت پذیر

جلوه‌ی جادویی از خلوت رویا گزین
غرقه شو و راه بر زین جَرَیان کبیر

ساقی بحر ازل باز پیام‌آور است
بازگشا جان خود بر کلمات عبیر

ثروتم از باده‌ایست کز نفسش می‌زنم
این دم نیلوفری بی غم چرخ اجیر


باز پلنگان شب پنجه نمودند تیز
حمله به جان می‌برند،‌هان که مگردی اسیر

دیده به دریا کش و غرقه‌ی این آب شو
نام تمنّا کن از آن دل روشن‌ضمیر

گوش بشوی و نگر، چشم گشای و شنو
با همه اعضای روح بر شو از این جسم پیر

چشمه‌ی آب حیات چیست به پا می‌رود؟
باز که حلمی‌ماست وین غزل بی‌نظیر

دیده ز ایّام گیر، زین همه بالا و زیر | غزلیات حلمی

Let's block ads! (Why?)

بازدید : 1101
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 2:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

در اعماق تاریک‌ترین شب‌ها تنهاترین‌ام. در اعماق خدا، بی خود، با خدا تنهاترین‌ایم. در چشمان هم جان می‎دوزیم، می‌گویم تنهاترین‌ام در جهانی که خلق کردی، در تو هنوز تنهاترین‌ایم. می‌خندد، می‌گوید قصد این بود به تنهایی برپا شوی. تن‌ها می‌شوم، از خدا برمی‌خیزم. در خدا، با خدا برمی‌خیزم.

سخن ادامه می‌یابد، - گویی این روزها روز سخن است! - بر او که هنرآفرین است گاه یکی پیدا می‌شود اخم‌آلود و به‌خودپیچیده می‌گوید خدایی نیست. هنرآفرین خندان می‌گوید بله عزیز، خدایی نیست. تو برو با خدایی که نیست، من نیز می‌روم با خدایی که نیست! سپس رقصان بال می‌گشاید و می‌رود.

این سخن حقیقت است. خدا نیست. چراکه خدا نیستیاست، و نیستی اصل، حقیقت و هستِ هستی است.


حلمی‌| هنر و معنویت

خدا نیست | هنر و معنویت | حلمی

Let's block ads! (Why?)

بازدید : 1538
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 2:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گرچه دل بی‌قرار دارم
در جان خدا قرار دارم


در دل که ره شبانه‌ی اوست
آتشگه بی‌شمار دارم


بی چشم به راه عشق پیداست
این شوق که همچو نار دارم


بی گوش خطاب عشق برجاست
باز آ که تو را به کار دارم


ای مجمع بی‌قراری من
در دل چو تو صدهزار دارم


شهر رمضان به باده‌ی ناب
از رحمت کردگار دارم


حلمی‌ره آسمان زمین است
بس گنج در این نوار دارم

گرچه دل بی‌قرار دارم | غزلیات حلمی

Let's block ads! (Why?)

بازدید : 487
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 22:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه چپ سرانجام فرو می‌سوزد، با تمام اداهاش، با تمام راست‌نمایی‌هاش، با همه انتقادهاش و غمزه‌هاش «که تنها من بر حقم و باقی همه باطل.». چپ با همه قلدریش به خود می‌زند و از خود غرقه می‌شود.

چپ است، دروغ می‌گوید به راستی. راستش نیز چپ است. دروغ می‌نماید. جاعل است، عشوه‌ی حقیقت می‎کند، حقیقت را از پشت می‌زند. حقیقت را اَدا می‌کند. لیکن حقیقت از روبرو، و به صورت می‌زند.

چپ راست‌نما، راست چپ‌کار، همه با هم، همه در یک زمان، در یک ثانیه، در آغوش هم، با هم فرو می‌ریزند.

ای آسمان!

در این لحظه،

با که بر می‌خیزی؟ در آغوش که؟

: «با عشق برمی‌خیزم، با آن بی‌در‌همه‌آغوش.»

حلمی‌| هنر و معنویت

Let's block ads! (Why?)

برچسب ها

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 328
  • بازدید کننده دیروز : 328
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 927
  • بازدید ماه : 335
  • بازدید سال : 1636
  • بازدید کلی : 69738
  • کدهای اختصاصی