loading...

سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بازدید : 671
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 21:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

من هیچ چیز ننویسم خوش‌ترم. من هیچ کار نکنم، هیچ راه نروم، آسوده‌ترم، خندان‌ترم، بی‌غم‌ترم، شادان‌ترم. لیکن می‌نویسم، می‌کنم، می‌روم، می‌کشم از رنج‌ها سهم شایسته‌ی خویش، می‌نوشم از دردها سهم بایسته‌ی خویش، و این چنین بر مدار تقدیر حقیقی خویش، در عمق رنج و غم و تلخی، آسوده و خندان و بی غمم.

گذشته در کف دست راست و آینده در کف دست چپ، هر دو چنان می‌بینم که حال می‌بینم. هیچ دو دیگر نمی‌خواهم ببینم، چنان که از حال هم گریزانم. هر دو دست بر هم می‌زنم و از هرچه رویا برمی‌خیزم.

از هر چه بشود برخاست، باری از رنج نمی‌شود. پس این رنج چنان به جان می‌پذیرم، چونان معشوقه‌ای، تلخ دیرگزیده و دیریافته، چون اینی که هست و همچنان به جان نمی‌دارم، چنان به جان می‌پذیرم که با جان یکی گردد و از جان چون آسمانی نو به سحر برخیزد.

از هر چه بشود برخاست

باری از رنج

از تو نازنین رنج

نمی‎شود.

حلمی‌| هنر و معنویت

از تو نازنین رنج.. | هنر و معنویت | حلمی

بازدید : 881
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 21:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

تنها می‌توان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها می‌توان به عرق‌های روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج می‌توان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنج‌ها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند.

تنها به حرکت می‌باید غبطه خورد، و به کار شد، که حرکت برکت‌ها بیافریند و از زهدان خود بزاید و بر زمین خشک ریزد.

از جماعت‌ها باید برید و شعایر و آیین‌ها به خاک سرد نهاد، و فرادا به دنج‌های کار و رنج و عرق باید فروغلتید. این چنین فرصت‌ها باید غنیمت شمرد. باید سر به درون کشید، گنج‌ها دریافت، رنج‌ها کشید، و به جهان عرضه کرد.

ایستاده بر کرانه‌ی جهان نو،

تنها می‌توان بر عشق و کار فراوان آویخت.

حلمی‌|‌ هنر و معنویت

بازدید : 308
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی
سرای حلمی

وبلاگ رسمی‌سید نوید حلمی، عارف سخن‌سرای معاصر.
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد. خوش آمدید.
Official Blog of Seyed Navid Helmi, Contemporary Persian Mystic Poet
!Welcome

برچسب ها
بازدید : 570
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

تو شبیه بهشتی. این لحظه زبان از سخن باز می‌ماند، و باز چون همیشه خاموشی سخن می‌راند. تو شبیه خدایی. باید جرأت کند زبان و به درستی، هجاهجا بگوید: تو خدایی.

نه، چنین عشق‌ها بر زمین نادره است. چنین عشق‌ها را چار و هشت نمی‌زاید. چنین عشق‌ها پنج و شش نمی‌داند. چنین عشق‌ها را دانستن، جان می‌طلبد و زمان، به هزار خلقت.

واصلی را میل خلق بود، مرا میل خلقت. واصل را خلق، دون کرد، و مرا خلقت، ورا. من این چنین واصلین نمی‌دانم، چنیان که حرف تو می‌زنند و کار خود می‌کنند. من حرف تو می‌زنم، کار تو می‌کنم.

حلمی‌| هنر و معنویت

بازدید : 675
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

به سوی توفضایل کارگر نیست
کرامات از شرارت خوبتر نیست


به سوی تونه طاعات و نه طامات
عبادات مکرّر جز ضرر نیست


فقیهان سوی تو دارند لیکن
فقیهان را نصیبی جز نظر نیست


خلایق بنده‌ی عادات خویش‌اند
نه خلقان را جز از نامت خبر نیست


بتر از حلقه‌بازان نیست در دهر
که این جمعیّت از نوع بشر نیست


به سوی تویکی قلب پر از عشق
اگر دارد کسی عمرش هدر نیست


بیا حلمی‌بیا بیرون از این قبر
که اینجا جز دمی‌از خیر و شر نیست

به سوی تو فضایل کارگر نیست | غزلیات حلمی

موسیقی: Worakls - Cœur de la Nuit

بازدید : 548
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 1351
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

جهان در برابر دیدگان تغییر می‌کند. این پرده‌ی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن می‌رانم.

هر که در دیروز بماند، امروز منقرض است. هر که در امروز بماند، فردا منقرض است. من از فردای دیگر خود با فردای دیگر تو سخن خواهم راند.

نادانی دیروز گفت عشق زنده نمی‌داردت

دیروز گذشت، نادان مرد

و عشق زنده است

و من که در عشق زنده‌ام.

عاقلی گفت هنر چیست و معنویت کجاست؟ هنر را با معنویت چه نسبت است؟ عاقل را که با زندگیش نسبت نیست چنین پرسش‌ها رواست. لیکن این پرسش پاسخ دهم تا پیش از آنکه بگوید عشق زنده نمی‌داردت، نفسی زنده به سینه کشد.

عابدان سجده‌ها کردند، و زاهدان چشم‌ها بستند و گوش‌ها به گوشه‌ها مالیدند، این ترسیدگان از زندگی، و خلقیان دم خلقی زدند و چون توده‌های جهل، بر توده‌های جهل افزوده شدند و چون ابرهای شن بر فراز تپّه‌های زمان فرو پاشیدند و به زمان دیگری موکول شدند.

امّا عاشقان، انگشت‌شماران دل و دلشدگان بی‌زمان، روح را جوییدند و چون روح را جوییدند، سرانگشتان خالق را جوییدند؛ در شب تاریک دستهای عجز به خاک معجزت فرو بردند، و چون سحر دستهای رخشان برآوردند خداوند بانگ برآورد: اینک شما هنرمندان، شما خالقان، شما برآورندگان دم زندگی از چرخ مرگ! اینک شما همکاران و یاران من!


حلمی‌| هنر و معنویت

شما خالقان، یاران خدا، هنرمندان | هنر و معنویت | حلمی

بازدید : 971
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

چون به مستی سوی می‌بانگ عدم ره سپرم
بنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم

ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توان
ساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم

ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت من
طلب باده کنم از قِبل درد سرم

چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمم
مست گویم که چه پرسید مرا، بی‌خبرم

من به دنیا شدم از حشمت میخانه‌ی دوست
بکشم باده و از جلوه‌ی او جلوه خرم

چرخش و زاویه‌ی حرف و قلم کار تو بود
چاکر عشقم و از بندگی‌ات مفتخرم

حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکو
ز بلند نظرم وین سخن جلوه‌گرم

چون به مستی سوی می‌بانگ عدم ره سپرم | غزلیات حلمی

بازدید : 406
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 7:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

با خویشتنم جنگی‌ست، جنگی نه که نیرنگی‌ست
هر رنج که می‌بینم زین خویشتن سنگی‌ست

سرمازده‌ام زین باد کز معبر مرگ آید
جان گیرد و خوش باشد کز ساز خوش‌آهنگی‌ست

رخصت ندهد دل را تا بار گران بندد
جادوگر خصم‌آگین بر مسند و اورنگی‌ست

باری نگرانم آه زان دیده‌ی سحرآلود
زان صوت هلاکت‌بار کز هلهله‌ی زنگی‌ست

ای عشق نجاتم ده، یک جرعه حیاتم ده
که این هیبت ناهنگام خاموش ز هر رنگی‌ست

ویرانم و می‌رانم در آتش آن چشمان
می‌سوزم و می‌خوانم از جان که بر آونگی‌ست

بیرون شو ازین اوهام، حلمی‌نفسی می‌کش
این جنگ که می‌بینی، جنگی نه که نیرنگی‌ست

با خویشتنم جنگی‌ست.. | غزلیات حلمی

بازدید : 559
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 7:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

از گوشه‌ی اتاقم به تمام جهان، از گوشه‌ی جانم به تمام جانها. عشق در قلب من این‌گونه می‌تپد، و این‌‌چنین کار می‌کند.


عشق این‌چنین کار می‌کند؛
همچون ساعتی که وارونه می‎گردد.


و تو باید قلمو را، قلم را، ابزار جراحی را، گچ را، قدم را، نفس را، جان را و انسان را و خدا را و همه چیز را، چنین برداری و چنین در کار کنی.


حلمی‌| هنر و معنویت

عشق این‌چنین کار می‌کند | هنر و معنویت | حلمی

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 42
  • بازدید کننده امروز : 35
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 68
  • بازدید ماه : 527
  • بازدید سال : 1828
  • بازدید کلی : 69930
  • کدهای اختصاصی