تو شبیه بهشتی. این لحظه زبان از سخن باز میماند، و باز چون همیشه خاموشی سخن میراند. تو شبیه خدایی. باید جرأت کند زبان و به درستی، هجاهجا بگوید: تو خدایی.
مبارزه ی (what's app ، hangouts ، telegram)به سوی تو فضایل کارگر نیست
کرامات از شرارت خوبتر نیست
جهان در برابر دیدگان تغییر میکند. این پردهی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن میرانم.
چو خری که بار میبردچون به مستی سوی میبانگ عدم ره سپرم
بنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم
ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توان
ساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم
ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت من
طلب باده کنم از قِبل درد سرم
چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمم
مست گویم که چه پرسید مرا، بیخبرم
من به دنیا شدم از حشمت میخانهی دوست
بکشم باده و از جلوهی او جلوه خرم
چرخش و زاویهی حرف و قلم کار تو بود
چاکر عشقم و از بندگیات مفتخرم
حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکو
ز بلند نظرم وین سخن جلوهگرم
با خویشتنم جنگیست، جنگی نه که نیرنگیست
هر رنج که میبینم زین خویشتن سنگیست
سرمازدهام زین باد کز معبر مرگ آید
جان گیرد و خوش باشد کز ساز خوشآهنگیست
رخصت ندهد دل را تا بار گران بندد
جادوگر خصمآگین بر مسند و اورنگیست
باری نگرانم آه زان دیدهی سحرآلود
زان صوت هلاکتبار کز هلهلهی زنگیست
ای عشق نجاتم ده، یک جرعه حیاتم ده
که این هیبت ناهنگام خاموش ز هر رنگیست
ویرانم و میرانم در آتش آن چشمان
میسوزم و میخوانم از جان که بر آونگیست
بیرون شو ازین اوهام، حلمینفسی میکش
این جنگ که میبینی، جنگی نه که نیرنگیست
از گوشهی اتاقم به تمام جهان، از گوشهی جانم به تمام جانها. عشق در قلب من اینگونه میتپد، و اینچنین کار میکند.
محرمانگی اطلاعات در دوران عقدچون تو شکر این جهان نداند
کشتی چو تو آسمان نداند
لب نمیگنجد که حقیقت بگوید. جان نمیجنبد که به حقیقت جامه پوشاند. چرا که آن لبها که عمری به حروف عبث جنبیده را چه صنم به حقیقت؟ چرا که آن جانی را که به بطالت و اندوختن و حسرت و لاف و خلاف پیچیده را چه جنم حقیقت؟
تا تو حقارت خود نپذیری آغاز به بزرگ شدن نمیکنی. تا تو ندانی کمی، کودنی، کوچکی، عزم عظمت نمیکنی. سفیران از راهها گذشتهاندای طفل نازپروردهی گهوارهنشین. تو خود را همانند ایشان مدان. تو نیز باید از راهها بگذری.
بیصنم؛ سرگشته در جهان پستتعداد صفحات : 2