loading...

سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بازدید : 742
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 22:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

امشب به تو پیوندم‌‌‌ای جان جهان‌سوزم
یک جام بگیرانم زان باده‌ی جان‌سوزم

در مملکت ساقی شاهانه به جان آیم
می‌بانگ صبوحی را در صبح بیان سوزم

برخیز و دو جام آور زان باده‌ی جان‌پرداز
صد جان و جهانی را تا در دم آن سوزم

آن میکده‌ی جاندار انسان خداپیماست
او تیر زند هر دم، من نیز کمان سوزم

او وصل نمی‌بخشد، پس وصل چه می‌خواهم
زین آتش روحانی دیگر به چه سان سوزم

او دست نمی‌گیرد، پس دست چه کار آید
تا کی به کجا خواهد این گونه روان سوزم

شاهم وَ گدا خواهد، خندم وَ عزا خواهد
در گریه همی‌خندم زین شرط امان‌سوزم

پیمانه شدم از بس لبریز و تهی گشتم
از خویش هر آنی و هم از دگران سوزم

کو بال که بگشایم، کو راه که بگریزم
او گوشه بر افروزد، من نیز میان سوزم

چون باد گذر کردم بر آتش وصل او
آتشکده شد عالم زین شعر زبان‌سوزم

عشّاق جهان بردم از جلوه و نو کردم
وادی ادب را از اوصاف گمان‌سوزم

از خویش گذر کردم، زین صافی دُردی‌سوز
حلمی‌که چو دُردی سوخت، من نیز چنان سوزم

امشب به تو پیوندم‌‌‌ای جان جهان‌سوزم | غزلیات حلمی

بازدید : 513
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 22:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

عشق راه نامعمولی‌ست، باید راه نامعلوم رفت. باید ندانست و تسلیم بود و رفت. باید جان را به راه داد و امن و گرم به فراموشی سپرد. باید گفت آنچه نباید گفت را، و کرد هرآنچه نباید کرد.

نادان فرو می‌پاشد، متعصب دود می‌شود. آنکه جز خود نمی‌بیند، از خود به خود می‌زند و از خود نابود می‌شود. باید اینها دید، اینها آموخت، باید درس زیستن گرفت. با مرگ‌ها باید درس زندگی گرفت.

عاشق اینم که نمی‌دانم فردا چه خواهد شد. عاشق اینم که در لحظه‌ای سخت، نامعلوم، لرزان، بی‌دیروز و بی‌فردا بزی‌ام. با اینکه می‌توانم دانست، هر چه دیروز از سر می‌پرانم و هر چه فردا از خاطر می‌برم، و برمی‌گزینم تا در عشق، در این لحظه‌ی نامعلوم و «نمی‌دانم چه خواهد شد» بزی‌ام.

حلمی‌| هنر و معنویت

عشق راه نامعمولی‌ست | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: (Oceanvs Orientalis - Yol (Edit

بازدید : 902
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 17:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

پیمانه لبالب ده، دنیا به چه می‌ارزد؟
بیداری و این شام رویا به چه می‌ارزد؟

ای بی‌همه جامی‌ده تا بی‌همه گردم نیز
این با همه بودن‌ها دردا به چه می‌ارزد؟

گشتیم دو صد منزل این چرخ تغابن را
صد شادی و اندوهان ما را به چه می‌ارزد؟

بگذار شب آدم تا صبح نپاید هیچ
امروز چو شد از دست فردا به چه می‌ارزد؟

یک جرعه چو نوشیدم زان باده چنین گفتا:
ناداری و صد گنج دارا به چه می‌ارزد؟

خوش باد دمی‌از عشق، آتش‌زن و پرواکش
در روح چو پر گیری پروا به چه می‌ارزد؟

حلمی‌نهان‌پیما زین خاک گمان پر کش
تو روح جهان‌گیری، اینجا به چه می‌ارزد؟

پیمانه لبالب ده، دنیا به چه می‌ارزد؟ | غزلیات حلمی

موسیقی: Black Pumas - Colors

بازدید : 477
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 17:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

این پست می‌گوید به دشمنی برخیزید! این رذل، این هیچ. این بیهوده می‌خواهد با دشمنی بقاء یابد. به پام می‌افتد، توبه می‌کند، زاری. نه!

وقت رفتن است. این هیچ می‌خواهد بقاء یابد. این رذل. این فقیه، این عقل، این رکود، این مرداب. نه! وقت رفتن است.

یک تاریخ باید برچیده شود. یک همه باید هیچ شود.

می‌گوید به ناله، به عزا: باشد؟ بمانم؟

می‌گویم شوخ و به مزاح:

نه عزیز! وقت مردناست.

حلمی‌| هنر و معنویت

بازدید : 580
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است
ز زبان عشق بشنو غزلی که شاهکار است

چه گمی‌میانه آخر؟ به کناره‌ها عیان شو
که کنار آسمان‌ها سر از این میان تار است

چه ستارگان بدانند به چه قصّه و چه کاری؟
فلک و جَه و جلالش چو تو در رسی غبار است

همه دانه قسمتم شد به تو دام قاره‌گستر
همه قامتم بلورین ز شکوه انتظار است

به شکار لحظه افتاد نفس هزاره‌هایت
قسم‌‌‌ای هزار گیسو که یکت به از هزار است

چو به مَد به خود کشانیم همه جزر خویش گردم
به زمین چگونه افتم به دلی که جذب یار است

صف عاشقان ببینم چو تو زلف برگشایی
ز شب سیاه هر یک سوی خانه و دیار است

چه اگر سخن بچینم؟ تو میانه در غیابی
غیبت حبیب کردن همه سود آشکار است

چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است
برو حلمی‌از میان خیز که تو را نه هیچ کار است

چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است | غزلیات حلمی

بازدید : 913
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

باد می‌آید و باده در سر می‌شکفد. باد می‌آید از جانبخدا، غم می‌رود، شعف در رگ می‌شتابد و شکر قدر می‌گسترد. شکرانه‌ات‌‌‌ای خدای وصل!‌‌‌ای فصل‌های بی‌خطاب و‌‌‌ای وصل‌های ناگریز! چنان مردنی چنین میلادی می‌طلبید.

رمضان را عاشقان به عرق ناب افطار بشکنند. روزه‌دارن ترک شراب نگویند، که چنین ترکها نارواست و شرک است و دشمنی. سحر با آفتاب عشق برخاستن و شب تا به دیرهنگام با جامهای رقصان به سر کردن.

ما را دین راستی‌ست. ما این و آن نشناسیم. حقیقت در دست است، لیکن به سویش باید روان شدن. اوراق عشق در جان است، لیکن به سویشان باید شتافتن.

عرق می‌ریزد از جان،

یعنی وقت رسیدن است.

حلمی‌| هنر و معنویت

باد می‌آید از جانب خدا | هنر و معنویت |‌ حلمی

بازدید : 753
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

می‌رویم‌‌‌ای دل به سوی جنگها
خوش‌خوشان با رنگها آهنگها


می‌رویم‌‌‌ای دل که کارستان کنیم
در میان غلغل نیرنگها


می‌رویم آنجا که هر سو آتشست
نیز ما هم شعله‌کش فرسنگها


مردمان هر سو به صورتهای زشت
دستهاشان سوی ما پر سنگها


مذهبی و فلسفی و دانشی
هر سه‌شان با دامنی پر انگها


هیچ کس در جبهه‌ی عشّاق نیست
جز سران بیدل و دلتنگها


کارزاری خوش ز طوفانهای عشق
قلبهامان هر سویی آونگها


ای دل دیوانه زیبا نیست این
مجمع دیوانه‌ها و شنگها؟


حلمی‌از هفت آسمان بالا نشست
بر زمین هر چند همچون لنگها

می‌رویم‌‌‌ای دل به سوی جنگها | غزلیات حلمی

بازدید : 986
سه شنبه 22 ارديبهشت 1399 زمان : 2:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

لحظاتی دقیق و مفرد که روح فرو می‌ریزد. لحظاتی سخت و یگانه که روح از انسان فرا می‌خیزد و در خدا با خویش روبرو می‌شود. آنگاه آن یگانه، آن هنرمند اعظم، خلّاق بی‌حد، در جان بانگ بر می‌دارد: «ای تا بدینجا آمده! جرأت کن و همچون من باش!»


وه، چنین جرأت‌کردنی! چنین جرأت تا بدینجا آمدن، چنین جرأت تا همچو تو شدن! خلقتی به طول انجامید تا بدینجا رسیدن، خلقتی به طول انجامد تا همچو تو شدن. چنین صبوری‌ها باید به جان خرید، چنین رنج‌ها!


آنگاه پرده‌ای از خلاء به پیش می‌کشد، می‌گوید: « خلق کن! رقم بزن! جرأت کن، مرا بودن را بیازمای!»


لحظاتی دقیق و مفرد که روح فرو می‌ریزد. لحظاتی سخت و یگانه، که جان را تاب می‌سوزاند. لحظاتی از روح گذشته، از لامکان برآمده، و حال می‌گوید: «اینک زمان خلّاقی!».


حلمی‌| هنر و معنویت

هنرمند اعظم: خلق کن! | هنر و معنویت | حلمی

برچسب ها خلق کن,
بازدید : 602
سه شنبه 22 ارديبهشت 1399 زمان : 2:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

هم اوّل تاریخ تو، هم آخر تاریخ تو
محفل به محفل دم به دم بر منبر تاریخ تو


هم سجده‌ی محراب تو، هم چرخش مضراب تو
هر صحنه‌ای هر گوشه‌ای بازیگر تاریخ تو


آن مغرب خودخواه تو، این مشرق گمراه تو
هر چشمه‌ی خون‌گشته بر خاکستر تاریخ تو


در روح چون برخاستم دیگر زبانم کور شد
چون دود من بر آسمان، در مجمر تاریخ تو


با من ز راز عشق گو، فردا مرا در کار نیست
در رفته از ادوار من، در هر سر تاریخ تو


بی مرز در هر آسمان، از قلب حق تا بر زمین
هم این ور تاریخ تو، هم آن ور تاریخ تو


آن خنده‌هایت، مرحبا! دیوانه‌ام، دیوانه‌ها!
حرف از زبانم پر کشید،‌‌‌ای کافر تاریخ تو


وه این شب بی‌انتها، معراج ما، معراج‌ها!
حلمی‌سخن را خواب کن، بگشا در تاریخ تو

هم اوّل تاریخ تو، هم آخر تاریخ تو  | غزلیات حلمی

بازدید : 511
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 21:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

کار از روش خفایی ماست
بنهفتن پارسایی ماست


ما را ز برون چو خود ببینند
این حربه‌ی آشنایی ماست


خلق آمد‌ و‌ شد به خویش دارد
دل قاصد بی‌صدایی ماست


نازاده کجا توان بمیرد
خاموشی ما خدایی ماست


این خرقه ز بوی باده مست است
این مستی ما همایی ماست


جانم شرف شراب دارد
این جام به همنوایی ماست


آنی که فلک ز اِنس دزدید
در هیبت ناکجایی ماست


ای عظمت آرمیده برخیز
در خویش که راه غایی ماست


حلمی‌سخن ستاره بسرود
این قول و غزل رهایی ماست

سرای حلمی

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 20
  • بازدید کننده امروز : 20
  • باردید دیروز : 125
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 2889
  • بازدید سال : 5760
  • بازدید کلی : 73862
  • کدهای اختصاصی