چو غزل ز شه دمیدهست همه بیت شاهوار است
ز زبان عشق بشنو غزلی که شاهکار است
چه گمیمیانه آخر؟ به کنارهها عیان شو
که کنار آسمانها سر از این میان تار است
چه ستارگان بدانند به چه قصّه و چه کاری؟
فلک و جَه و جلالش چو تو در رسی غبار است
همه دانه قسمتم شد به تو دام قارهگستر
همه قامتم بلورین ز شکوه انتظار است
به شکار لحظه افتاد نفس هزارههایت
قسمای هزار گیسو که یکت به از هزار است
چو به مَد به خود کشانیم همه جزر خویش گردم
به زمین چگونه افتم به دلی که جذب یار است
صف عاشقان ببینم چو تو زلف برگشایی
ز شب سیاه هر یک سوی خانه و دیار است
چه اگر سخن بچینم؟ تو میانه در غیابی
غیبت حبیب کردن همه سود آشکار است
چو غزل ز شه دمیدهست همه بیت شاهوار است
برو حلمیاز میان خیز که تو را نه هیچ کار است
بازدید : 519
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 12:23