loading...

سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بازدید : 674
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 7:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

چون تو شکر این جهان نداند
کشتی چو تو آسمان نداند


ما رشته چنان به عشق بستیم
آن‌گونه که ریسمان نداند


آوازه‌ی ما بهشت پر کرد
اوصاف من و تو جان نداند


سلطان حقی و لازمانی
پنهانی تو مکان نداند


این منتقدان خام وا نه
چون حضرت دل گمان نداند


صد نکته ز تو غلط بخوانند
آنی تو که نکته‌خوان نداند


در پاسخ طعن عشق، جانان
جز ضربه به استخوان نداند


دائم به نماز عشق، حلمی
حتّی خبر اذان نداند

چون تو شکر این جهان نداند | غزلیات حلمی

موسیقی: Idan Raichel - Out of the Depths

بازدید : 748
دوشنبه 31 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

The Tower by Jake Baddeley
لب نمی‌گنجد که حقیقت بگوید. جان نمی‌جنبد که به حقیقت جامه پوشاند. چرا که آن لبها که عمری به حروف عبث جنبیده را چه صنم به حقیقت؟ چرا که آن جانی را که به بطالت و اندوختن و حسرت و لاف و خلاف پیچیده را چه جنم حقیقت؟

بی‌جنم در درون مرزها زندانی‌ست. بی‌جنم را چه به پرواز؟ چه به آموختن؟ بی‌صنم را چه به کار، بار، دیدار یار؟

هنرنیاموخته چه کند جز اوهام وصال؟ موسیقی‌نشنیده چه بشنود جز ناله‌های حشیشی؟ آن بانگ‌ها نشنود جان بنگ‌زن. هنر را چه صنم با بنگیان و بنگیان را چه جنم هنر؟

حق ورا که به بزرگی خوانده و وی خود را به کوچکی می‌پسندد چه کند؟ هیچ، سرگشته در جهان پست به خود وانهدش تا کمان رنج کشد و عیار عشق یابد.

ما این رنج‌ها باید بکشیم،

این رنج‌ها گنج‌های فردایند.

حلمی‌| هنر و معنویت


موسیقی: Vivaldi - Vinta à piè d'un dolce affetto

بازدید : 564
دوشنبه 31 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

تا تو حقارت خود نپذیری آغاز به بزرگ شدن نمی‌کنی. تا تو ندانی کمی، کودنی، کوچکی، عزم عظمت نمی‌کنی. سفیران از راهها گذشته‌اند‌‌‌ای طفل نازپرورده‌ی گهواره‌نشین. تو خود را همانند ایشان مدان. تو نیز باید از راهها بگذری.

اوهام همانند می‌کند. می‌گوید من نیز چون او رفته‌ام. نه، تو هیچ نرفته‎ای. تو به سراب یازیده‌ای، تو سرابِ رفتن کرده‌ای. چرا که کبر، چرا که حسد، رفتن نمی‌داند، ماندن می‌داند و ثبات می‌داند، بر آنچه که نیست.

کودن، قیاس می‌کند. فاسد، خود تمیز می‌داند. ثابت، خود به حرکت می‌پندارد. این‌ها صفت‌اند. صفات باید سوزاند. هنر روح این است.

حلمی‌| هنر و معنویت

بازدید : 703
دوشنبه 31 فروردين 1399 زمان : 2:39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

چه خبر عقل‌پرستان؟ به سر بام رسیدید؟
کمر زهد ببستید به اندام رسیدید؟
چه خبر خواب‌فروشان؟ خم‌‌محراب‌فروشان!
کمر ظلم شکستید و به فرجام رسیدید؟

حلمی
چه خبر عقل‌پرستان؟ به سر بام رسیدید؟ | رباعیات حلمی

بازدید : 489
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 12:19
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

این راه ز هیچ قد کشیده‌ست آنی
تو کشتی هیچ‌گشتگان می‌رانی


عطری که ز تلخِ روزگاران خیزد
شیرینِ دوباره می‌پزد پنهانی


خاموش نشسته‌ام که تن گر گیرد
از آتش خود برون کشم روحانی


لب‌بسته ز آسمان سخن می‌گویم
بر روی زمین سست بی‌ایمانی


زاهد که به باد کبر دی می‌خندید
امروز وی و مساحت ویرانی


هر کلّه‌ی شر به خاک باید گردد
در ساحت ماه کامل یزدانی


خیری که ورای خیر مفلوکان است
تقریر کند فرشته‌ی آبانی


افتاد چو کوه و کس صدایش نشنید
آن تپّه که شانه می‌کشید عصیانی


آن نور و صدا که آب و نان روح است
حلمی‌بنمود در چه ظلمانی

این راه ز هیچ قد کشیده‌ست آنی | غزلیات حلمی

بازدید : 361
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 13:45
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

باری زمان فروخفتن توفان است، تا پایه‌های لرزان‌شده به آرایشی کذب فراخیزند و چهره و جان رسواشده بیارایند، که نه هرگز هیچ نبوده و نخواهد بود. گردنهای افراشته به کبر و دهانهای گشاده از ناسزا لیکن خاموش ماند. آری که بشر به تلخی می‌آموزد و به برکت رنج برمی‌خیزد.


قاضیان نامروّتی کنند و وکیلان دروغ بندند و رهبران خم به ابرو نیاورند، و خلقان از طبع کج خویش رنج کشند، زاری کنند، لیکن دریابند. عاشقان عاشقی کنند، از عاشقی‌شان جهانها بیاشوبند و به خاک افتند و به پا خیزند. آن زمانه که از توف رنج و بلا عاقلان عاقلی فراموش کنند، عاشقان چنین نخواهند کرد، چرا که عاشقان بیدارند و هرگز در خوابهاشان نیز یک دم پلک فرو نمی‌کشند.


عاشقان بیدارند،
و حاکمان پنهان جهان‌اند.


حلمی‌| هنر و معنویت

عاشقان بیدارند | هنر و معنویت | حلمی

بازدید : 1119
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 16:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

ذکر خود گویم و پرواز کنم تا بر دوست
باز چون باز نشینم کُلَه منبر دوست


من نه چون سایه کشم رخت سیه تخت زمین
غنچه‌ی صبحم و اطوار کنم بر سر دوست


بوی خون می‌رسد و طلعت ابلیس از دور
مست می‌خیزم از این خلقت بلواگر دوست


شرع تو خواندم و این شیوه مرا سود نکرد
کعبه آتش زدم از این دم جان‌پرور دوست


گفته بودم به فلک خاک من از دیده زدای
گوش می‌کرد و نمی‌کرد من و محضر دوست


وعده‌ی چشم تو شد خاتم تنهایی جان
عالمی‌پام فتد باز منم چاکر دوست


ساقدوشان تو این کار به منّت نکنند
مژده‌ام داد و در این قاره شدم معبر دوست


خواب دیدم که تو در منظر خوبان گذری
خبرم بود که بیدار شدم در بر دوست


شرع نو خوانم و شالوده‌ی بدعت فکنم
پیر سنّت‌شکنم گفت و منم کافر دوست


خوابگاهی که هم آن دولت بیداری ماست
مقدمش دوخته و مردم آن منکر دوست


حلمی‌از گوشه برون خیزد اگر حکم کنی
عطر پختی و رود عاقبت از مجمر دوست

ذکر خود گویم و پرواز کنم تا بر دوست | غزلیات حلمی

بازدید : 776
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 21:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

گویند ستارگان آن‌جهانی باشیم
بر روی زمین به بی‌نشانی باشیم


در صورت یار سالکان گمراهند
ما باطن بی‌صورت جانی باشیم


آن را که نبوده ابتدا ختمش نیست
بی‌خاتمه روح لامکانی باشیم


هر آینه روح دگری می‌خیزد
ما نیز به شاباش نهانی باشیم


هر ثانیه جنگ دگری در راه است
در صلح رسیدگان آنی باشیم


ای خوابزده بهش که وقتی ناب است
تا خارج از این ره گمانی باشیم


حلمی‌ره سرخ دل را بگشود
ما دلشدگان به مژدگانی باشیم

گویند ستارگان آن‌جهانی باشیم | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Dmitri Shostakovich - The Second Waltz

بازدید : 594
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 23:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

بر لبه‌ی‌ تیز تیغی به قامت آسمان گام بر‌می‌دارم. گاهی به شتاب می‌خیزم، گاهی به سلّانگی و ناز می‌خرامم. گاهی می‌ایستم بر جهان‌های فروخفته در مَه غم و دود ظلمت فریاد برمی‌زنم. یکی را بیدار می‌کنم، به راه خویش به بالا ادامه می‌دهم. گاهی پریشان‌شده‌ای در شبی تلخ از ظلمت از رنج نعره می‌کشد، پس فرو می‌آیم، دست می‌گیرم و دست می‌افشانم.


گاهی می‌لرزم در ارتفاعی مهیب، گاهی سخت می‌گریم، و آنگاه ثانیه‌ای در بی‌زمان می‌بایست که بگذرد، و آن دم سخت می‌خندم و رنج‎ها به هیچ می‌گیرم. رنج‌ها نیز می‌خندند و تبدیل به شعف می‌شوند.


آه که گفته است در خدا تنها شعف بی‌حساب است و تنها دل‌ریسه‌رفتن از شادمانی‌های بی‌حد؟! نه، در خدا رنج است، رنج بی‌حد، رنج همه از راه ماندگان، افتادگان و رنج تمام جویندگانی که در ظلمت بی‌حدّ جهان او را می‌جویند. در خدا تمام اشک‌ها و تمام فریادهاست. در خداست رنج هجران از روح‌هایی که به تمنّای اویند و در راههای عبث می‌گردند و در خداست شعف وصال تمام ایشانی که در دمی‌راه را می‌یابند و بال شکرانه می‌گشایند.


در خداست تمام حرف‌ها،
و در خداست تمام خاموشی‌ها.


حلمی‌| هنر و معنویت

رنج‌ها و شعف‌های الهی | هنر و معنویت | حلمی

بازدید : 579
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 6:35
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سرای حلمی

روح به بطن و اصل نظر می‌کند. انسان خویش‌فراموش‌کرده، از خودبریده، از روح‌بی‌خبر، به عوارض نظر می‌کند. چون حباب که به حباب می‌نگرد و آن دگر بلعیده می‌شود. لیکن روح بیدار، بر سر جای خویش استوار، ایستاده بر فراسوی زمان و مکان، حباب‌ها در دامنش می‌شکنند، و او به درون، به بالا، به بطن، به اصل، به گوهر الهی خویش، به خدا نظر می‌کند و در خدا تنیده می‌شود و در خدا می‌گسترد.


حلمی‌| هنر و معنویت

روح به بطن و اصل نظر می‌کند | هنر و معنویت | حلمی

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 33
  • بازدید کننده امروز : 33
  • باردید دیروز : 125
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 171
  • بازدید ماه : 2902
  • بازدید سال : 5773
  • بازدید کلی : 73875
  • کدهای اختصاصی